مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






یکشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۳
 
هنوز پس از گذشت بيست سال صداي آوازش به هنگام ورود به هشتي خونه ، توي گوشمه . تا مي گفت بيا منو سر حال بيار مي پريدم تو بغلش . دستامو دور گردنش حلقه مي كردم و سرم رو ميذاشتم رو سينش ، اون هم منو نوازش مي كرد . مي نشستيم لب حوض و برام قصه هاي كليله و دمنه رو مي خوند .
هميشه كت و شلوار با كلاه شاپو مي پوشيد . طرح هاي ديپلمات رو بيشتر مي پسنديد .اغلب پيراهناش سفيد بود و چند تا كراوات خوش رنگ هم داشت . زمستونا يه باروني يا پالتو روي كتش مي انداخت . هفته اي سه بار ريششو مي تراشيد . هيچ وقت نامرتب نديدمش . من جووني هاشو نديده بودم ولي زمينه صورت ، چشمهاي درشت و ابروهاي كمونيش حاكي از اين بود كه جوان زيبايي بوده . عكس هاي قديمي هم همينو اثبات مي كنند .
سال سي و هشت يك ماهنامه محلي بنام مهتاب راه انداخت ولي نشريه اش به شماره دوم نرسيده بود و با انتشار اولين شماره توقيف شده بود . من هم به يادش اسم اينجا رو مهتاب گذاشتم .
جالبه بگم كه گواهينامه دوچرخه داشت . تاريخ صدورش مال سال هزار و سيصد و پانزده بود . خودش مي گفت وقتي براي اولين بار دوچرخه اومد به شهرمون ، مردم مي گفتند يك اسبي آورده اند كه نه آب ميخواد نه علف .
در نوشيدن مشروب افراط مي كرد . دوست داشت وقتي مشروب مي خوره من هم دور و برش باشم ولي من از حالاتي كه بهش دست مي داد خوشم نمي اومد . بد مستي مي كرد و به زمين و زمان فحش مي داد . بعضي وقتا هم كتك كاري . البته هيچ وقت دست روي من بلند نكرد . آخه من عزيز دردونش بودم .
هر از چند گاهي توبه مي كرد و صوفي مسلك مي شد . سيبيل مي گذاشت و مي رفت بيدخت گناباد به محضر حضرت رضا عليشاه تابنده ، قطب سلسله شاه نعمت اللهي ها. يا مي رفت تهران خانقاه صفي عليشاه توي ميدون بهارستان . بعضي وقتها به حسينيه سليمانيه هم سري مي زد و دوستاي زيادي داشت .
وقتي بهت زده به چشماش نگاه مي كردم كه چگونه ميشه مستي و صوفيگري رو با هم جمع كرد ، بدون اينكه سوالي كرده باشم جوابمو با اين شعر حافظ مي داد :

خرقه زهد و جام مي گرچه نه در خور همند

اين همه نقش مي زنم از جهت رضاي تو

گاهي منو هم با خودش به جمع صوفي ها مي برد . من هم قبلش چند تا غزل از ديوان شمس و يا داستاني از مثنوي مولوي حفظ مي كردم تا پيش دراويش بخونم . بعضي وقتا توي مجالسشون مناجات خواجه عبدالله رو با صداي خوش و بلند قرائت مي كردم . من حضرت رضا عليشاه و پسرشون محبوب عليشاه رو ديده بودم . مقبره خانوادگي همشون در خانقاه بيدخت گناباد قرار داره .
همين رفت و آمدها به خانقاهها و ديدن مراسم وعظ و سماع صوفيانه در كودكي باعث علاقه من به عرفان نظري شد ولي هيچ وقت بطور رسمي وارد جمعشون نشدم و بعد از فوتش به خانقاه بيدخت هم نرفته ام. معمولا در همه خانقاه ها روي يك تابلو قديمي نوشته شده :

به اين سرا هر كه درآيد نانش دهيد و از ايمانش نپرسيد

امروز ، هفتم تير سالگشت وفاتشه . اگه حال داشتي براي شادي روحش يك فاتحه بخون .



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------


چهارشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۳
 
دعوت شدم به عروسي يكي از دوستان قديمي . متن كارت نوشته شده كه :

بيادش و بياريش

يادتونه وقتي بچه بوديم
مي گفتين ان شاءالله عروسيتون
حالا عروسيمونه
تشريف بيارين

فاطمه - محمد صادق


حالا ما هم داريم تشريف مي بريم شيراز . عروس خانوم پزشك و رزيدنت اطفال و آقا دوماد مهندس هستند . به به شربت اندر شربت است . مباركشون باشه
بقول بچه محل عزيز كه در بزم عشق است
لبا خندون ... دلا بی غم



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------


شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۳
 
پرسيد : تا كي بايد مثل دو تا خط موازي كنار هم باشيم ولي هيچ وقت به هم نرسيم ؟
گفتم : مطلوب اينه كه هميشه در كنار هم بمونيم ، نه اينكه مثل دو تا خط متقاطع پس از اينكه به هم رسيديم هر لحظه از هم دورتر بشيم !



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------


یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۳
 
خيلي وقته كه واسه بچه ها قصه نگفتم . هر موقع پيش برادرزاده هام هستم شبها واسشون قصه ميگم . طفلكيا چشماشون رو به دهنم ميدوزن و همش منتظرن ببينن آخر قصه چي ميشه . الآن هم دلم ميخواد يه قصه بگم . مي پرسيد واسه كي ؟ كي بهتر از غزل خانوم نيايش

* ماه و ماهي
يه شب كه تصوير ماه افتاده بود توي آب رودخونه ، ماهي نقره اي شنا كرد و خودشو به ماه رسوند و سلام كرد . ماه جواب سلامش رو داد و بهش گفت اگه گفتي فرق من و تو چيه؟
ماهي گفت خوب معلومه تو توي آسموني و من توي آب .
ماه گفت اگه اينطوره پس من اينجا كنار تو چكار مي كنم ؟
ماهي كمي فكر كرد و گفت من شنا بلدم ولي تو نه .
ماه گفت اگه من شنا بلد نبودم كه تا الآن غرق شده بودم .
ماهي گفت پس فرق ما دو تا چيه ؟
ماه گفت خيلي ساده است فرق من و تو اينه كه تو يك ي بيشتر از من داري همين . ميشه اونو به من قرض بدي ؟
ماهي گفت نه . پس خودم چكار كنم .
ماه شروع به اصراركرد تا اينكه ماهي راضي شد و ي خودشو به ماه داد . ماهي بلافاصله يك ماه قشنگ شد و رفت توي دل آسمون و به زمين نور نقره اي تابوند . ماه هم به يه ماهي نقره اي تبديل شد و شروع كرد به شنا كردن توي رودخونه ، و چون بودن توي آب به اندازه بودن توي آسمون براش لذت بخش شده بود ديگه فراموش كرد قرضش رو برگردونه .



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------


پنجشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۳
 
اين غزل را كه در حد و اندازه غزل هاي سعديست نوش جان كنيد

خوش آن که حلقه های سر زلف واکنی
ديوانگان سلسله ات را رها کنی

کار جنون ما به تماشا کشيده است
يعنی تو هم بيا که تماشای ما کنی

کردی سياه زلف دوتا را که در غمت
مويم سفيد سازی و پشتم دوتا کنی

تو عهد کرده ای که نشانی به خون مرا
من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی

من دل ز ابروی تو نبرم به راستی
با تيغ کج اگر سرم از تن جدا کنی

گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی
چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

سر تا قدم نشانه ی تير تو گشته ام
تيری خدا نکرده مبادا خطا کنی

تا کی در انتظار قيامت توان نشست
برخيز تا هزار قيامت به پا کنی

دانی که چيست حاصل انجام عاشقی
جانانه را ببينی و جان را فدا کنی

شکرانه ای که شاه نکويان شدی به حسن
ميبايد التفات به حال گدا کنی

آفاق را گرفت فروغی فروغ تو
وقت است اگر به ديده ی افلاک جا کنی

فروغي بسطامي





نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------


سه‌شنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۳
 
اونقدر اصرار كردم تا آخرش راضي شد واسم ماكاروني درست كنه . گره گوشه چارقدش رو باز كرد و يه پنجاه تومني بهم داد و منم پريدم از بقالي كوچمون يه بسته ماكاروني خريدم و آوردم بهش دادم . گفتش من تا حالا از اين غذاها درست نكردم ، خوب و وبدش پاي خودت . گفتم مگه ميشه چيزي بدست شما پخته بشه و خوشمزه نشه .
صابون يه ماكاروني حسابي رو به شكمم ماليده بودم .ظهر كه شد سفره رو پهن كرد و منم چارزانو نشستم سر سفره ، ولي چشمتون روز بد نبينه ، بشقاب رو كه جلوم گذاشت ديدم كه ماكاروني رو با رب و پياز تفت داده . گفت واسه شبت هم توي تابه كنار گذاشتم .
واسه اينكه تو ذوقش نخوره با ولع شروع كردم به خوردن .
گفت ننه چرا حولي ، دنبالت كه نمي كنن . من نميدونم اينا چيه كه ميخوري . يه وقت ميچسبه به مزاجت و خداي نكرده ثقل مي كني !
گفتم آخه تو كه خبر نداري ننه . اين غذاي ايتاليايياست . تازه اسم اصليشم اسپاگتيه .
خدابيامرز سري تكون داد و شروع كرد به تيريت نون توي كاسه اشكنه خودش .




نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------


شنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۳
 

كره اسب هرچه بزرگتر ميشه خوشگل تر و مقبولتر ميشه

ولي كره خر روز به روز زشت تر




نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------

Home