* غالباً از ناداني وحشت نداريم
از اينكه ما را نادان بدانند مي ترسيم
.......................................
فخرالدين حجازي.
-------------------------------------------------------------
روزي كه خدا خواست ترا خلق نمايد
رو كرد براي تو تمام هنرش را
نقاش دو چشمان تو دستان خدا بود
بايد بزند سردر جنت اثرش را
دور سر تو تا سحر عشق نگردد
پروانه اگر داشته باشد جگرش را
بر سنگ لحد خورد ولي هوش نيامد
آنكس كه براي تو نياورد سرش را
************************************
توي اين هواي سرد و برفي كه مسير اغلب تاكسي ها و مسافركش ها فقط به منطقه دربست ختم ميشه ، راننده بامرامي پيدا شد و من و چند تا مسافر ديگه رو در مسير حركتش به مقصد رسوند .اگرچه ديرم شده بود و دوست نداشتم زياد براي سوار و پياده كردن مسافرا معطل كنه ولي آرامش و بزرگواريش منو تحت تاثير قرار داد .انگار تو اين دنياي كي به كي و بي تفاوتي ، گاه و بيگاه به پست آدماي جوونمرد هم ميشه خورد .
قطعي گاز توي فصل زمستون خيلي از هم وطنانمون رو آزار مي ده، جداي از همه مسائل سياسي و جناحي و منطقه اي ، روا نيست كه همه خونه رو اونقدر گرم كنيم كه با لباس تابستوني بگرديم .
ياد سالهايي افتادم كه شهرمون گاز نداشت . همه مردم با گذاشتن كرسي و بخاري نفتي خونشون رو گرم مي كردند . نفت كپوني بود و واسه ذخيرش از بشكه هاي بزرگ و يا تانكر استفاده مي شد . روزي چند نوبت بايد از توي حياط يا زيرزمين براي بخاري ها نفت مي آورديم . نفت كم بود و اغلب خانواده ها فقط بك اتاق رو مي تونستند گرم كنند . چند ساعت طول مي كشيد تا آب آبگرمكن براي استحمام گرم بشه و ....
با تمام سختي اون زمونا ، دل ها گرمتر و مردم با صفاتر بودن . توي محله ما زني بود كه زمستونا واسه گنجيشكا دون مي پاشيد .
-------------------------------------------------------------