مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






پنجشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۴
 
عاشقي از فرطِ عشق، آشفته بود *** بر سرِ خاكي به زاري، خفته بود
رفت معشوقش به بالينش فراز *** ديد او را خفته، وز خود رفته، باز
رقعه اي بنبشت چست و لايق، او *** بست آن بر آستين ِ عاشق، او
عاشقش از خواب چون بيدار شد *** رقعه بر خواند و بر او خون بار شد
اين نوشته بود: كاي مردِ خموش! *** خيز! اگر بازارگاني، سيم كوش
ور تو مرد زاهدي، شب زنده باش *** بندگي كن تا به روز، و بنده باش
ور تو هستي مردِ عاشق، شرم دار! *** خواب را با ديده ي عاشق چه كار؟
مردِ عاشق، باد پيمايد به روز *** شب، همه مهتاب پيمايد ز سوز
چون تو نه ايني نه آن، اي بي فروغ! *** مي مزن در عشق ِ ما،لافِ دروغ
گر بخفتد عاشقي، جز در كفن *** عاشقش گويم، ولي بر خويشتن
چون تو در عشق از سر ِ جهل آمدي *** خواب خوش بادت! كه نا اهل آمدي
عطار

آن موقع معنايش را نمي فهميدم . ولي حالا شايد فهميده باشم . وقتي آدم ها تنها تمام قيل و قال و هاي و هوي خود را به بستر شب مي برند ، بهترين فرصت است براي شكستن و فروريختن . براي بي بهانه گريستن . بهترين فرصت است تا انسان به واژگان واژگون ذهنش نظمي دهد و غم هايش را ميان سوسوي ستارگان پنهان كند .
چه راحت مي توان اينگونه دلتنگي ها را بسوي تو فرستاد و به دور از رنگ و روزمرگي فرياد دلسپردگي سرداد . ميهمان لحظه هاي سبز بي خويشتن شد و بي محابا باريد .
چه راحت مي توان اينگونه پيشاني غفلت را در پيشگاه حضورت بالا گرفت ، تا مدار عشقت ، تا دوردست تكامل و عرفان . و لحظات گريزنده را با صفاي اشك مصفا كرد .
چه راحت مي توان موجي شد و سر بر صخره هاي استغاثه كوبيد . آكنده ازاحساس شكننده ستايش شد .
دستهاي سپيد قنوتم را بالا مي برم ، در روشناي نيايش و شانه به شانه نور ترا مي جويم و زمزمه كنان مي خوانم :

صبوحي ملوكانه تا صبح راند
همي داشت شب زنده تا شب نماند



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------

Home