تا هواي سفر بسرم زد بدون معطلي و برنامه ريزي قبلي ساكم را برداشتم و از ترمينال آزادي راهي استانبول شدم .بعد از شش روز اقامت در استانبول مستقيم رفتم مشهد و در نهايت برگشتم كرج . طي اينهمه راه اونم با اتوبوس خستگي رو بدجوري توي تنم نشونده .
از استانبول هر چه بگم كم گفته ام . استانبول به معناي واقعي شهر آسيايي اروپايي ست . شهري كه پنج نوبت در روز از مساجد آن صداي اذان به گوش ميآد و بارها و كافه ها تا صبح بازند .
براي سوغاتي فعلا اين يك بيت شعر را كه در يكي از مساجد توي يك كتاب به چشمم خورد قبول كنيد تا بعدا اگه فرصتي شد بيشتر بنويسم :
منع نظاره را مكن لطف تو اينقدر بس است
بنده خويش خوان مرا بهر من اين نظر بس است
-------------------------------------------------------------