پنجشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۴
مخور صائب فريب فضل از عمامه زاهد

كه در گنبد ز بي مغزي صدا بسيار مي پيچد
خاتمي در مراسم اعطاي دكتراي افتخاري دانشگاه تهران اينقدر شعورش نرسيد كه بايد عمامه خود را بردارد و كلاه مخصوص را بسرش كند . جالب اينجاست كه اين دكتراي افتخاري را بخاطر طرح گفتگوي تمدن ها به او دادند ولي انگار خاتمي فراموش كرده است كه اولين قدم براي گفتگوي تمدن ها ، احترام گذاشتن به آداب و سنن مي باشد .
-------------------------------------------------------------
دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۴
چرا اينهمه تو خوبي ؟
يه ذره هم بد باش !!!
-------------------------------------------------------------
پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۴
اگه سعدي وبلاگ داشت و درحال نوشتن مقدمه گلستان بود ، وقتي به اينجا مي رسيد كه :
اول ارديبهشت ماه جلالي
بلبل گوينده بر منابر قضبان
يك لينك درشت بهم مي داد و اونوقت اين ميشد جزو افتخارات بنده . درحاليكه بعضيا خودشون رو جر ميدن تا مثلا يكي مثل هودر بهشون لينك بده .
.... خوب بماند .
حتما غزل معروف مولانا با مطلع:
بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست
بگشاي لب كه قند فراوانم آرزوست
را به كرات خوانده يا شنيده ايد . تازگيها يك غزل از سعدي پيدا كردم كه بعضي ها ميگن در جوابيه مولوي سروده شده ولي خيلي بعيد بنظر ميرسه كه كسي تا حالا خواسته باشه عارف حقي مثل مولانا رو ضايع كنه چه برسه به اينكه اون شخص سعدي باشه . به هر حال خوندن و مقايسه اين دو غزل جالبه :
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند
موری نه ای و ملک سلیمانت آرزوست
موری نه ای و خدمت موری نکرده ای
وآنگاه صف صفه ی مردانت آرزوست
فرعون وار لاف اناالحق همی زنی
وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست
چون کودکان که دامن خود اسب کرده اند
دامن سوار کرده و میدانت آرزوست
انصاف راه خود ز سر صدق داد نه
بر درد نارسیده و درمانت آرزوست
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود
شهپر جبرئیل، مگسرانت آرزوست
هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست
سعدی درین جهان که تویی ذره وار باش
گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
اول ارديبهشت روز بزرگداشت سهراب سپهري و ملك الشعراء بهار هم هست . خيلي دلم ميخواست امروز كاشون بودم و ميرفتم سر مقبره سهراب .
علاوه براين ارديبهشت هر سال توي كاشون جشن گلاب گيريه و ديدن و بوييدن خرمن هاي گل ، چشم نواز و خاطره انگيزه . من يك دوست جاني توي كاشون دارم كه دو سه ساله قول داده ما رو ببره مراسم گلاب گيري . اگه خدا قسمت كنه ديگه امسال هرجوري شده براي جشن گلاب گيري قصد دارم راست شم برم كاشون . آخه كاشونيا بجاي عبارت مصطلح و باادب
پاشدن از مصدر ركيك و مستهجن
راست شدن استفاده مي كنن . شما از ما نشنيده بگيريد .
-------------------------------------------------------------
دوشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۴

اگه دوست داريد ببينيد
خشايار وقتي بچه بود چطوري ميزد توي مخ بقيه اين
لينك رو باز كنيد
///////////////////
در فصل بهار اگر بتي حور سرشت
يک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هرچند بنزد عامه اين باشد زشت
سگ به زمن ار برم دگر نام بهشت
از آمدن بهار و از رفتن دي
اوراق وجود ما همی گردد طي
می خور مخور اندوه که فرمود حکيم
غمهاي جهان چو زهر و ترياقش می
خيام
-------------------------------------------------------------
پنجشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۴
ديشب كه تقويم را نگاه مي كردم ، ديدم پايين صفحه 25 فروردين نوشته شده روز بزرگداشت عطار . يادم افتاد كه خيلي سال پيش يك سه ماه تعطيلي كامل را با برادرم در نيشابور بوديم . يادش بخير ، دوچرخه ام را هم با خودم برده بودم . صبح ها در كانون فكري كودكان و نوجوانان نيشابور تمرين خط نستعليق مي كردم و بعدالظهرها با دوچرخه ام به گشت و گذار در شهر مي پرداختم .
جاده اي در قسمت شرقي شهر منتهي ميشد به مقبره حكيم عمر خيام و امام زاده محروق و ادامه مسير ميرسيد به مقبره شيخ عطار و كمال الملك . هيچ هفته اي نبود كه با دوچرخه ام به اين اماكن نروم و هر بار كه مي رفتم بيشتر دلبسته و مشتاقشان مي شدم و ساعتها را در آنجا در حال و هواي ديگري بودم و اشعار نوشته شده بر در و ديوار را مي خواندم .
.... بگذريم
همونطور كه مي دونيد عطار يكي از رئوس مثلث عرفان هست ( سنايي ، عطار و مولوي ). مولانا در اين خصوص سروده است كه :
عطار روح بود و سنايي دو چشم او
ما از پي سنايي و عطار آمديم
و در مقام شاعري او همين بس كه شيخ محمود شبستري در گلشن راز مي گويد :
مرا از شاعري خود عار نايد
كه در صد سال چون عطار نايد
مي گويند وقتي پدر مولانا با خانواده اش از بلخ به قونيه مهاجرت مي كرد در نيشابور به ديدار شيخ عطار رسيد و عطار به او سفارش كرد كه فرزندش آينده اي تابناك دارد و آتش در سوختگان خواهد زد و كتاب اسرار نامه خود را تقديم مولانا نمود . كتاب مثنوي مولوي نيز هم وزن اسرار نامه سروده شده و بسياري از داستانها و بعضي از ابيات اين كتاب برگرفته از اسرار نامه عطار است. عطار در زمان حمله مغول به شهادت رسيد .
اوج عرفان عطار در منطق الطير او متجلي است و بنظر صاحب نظران داستان شيخ سمعان ( صنعان ) ، درخشان ترين قسمت اين مجموعه است كه ابيات زير منتخبي ست از آن :
عمر کو تا وصف غم خواری کنم
یا به کام خویشتن زاری کنم
صبر کو تا پای در دامن کشم
یا چو مردان رطل مردافکن کشم
بخت کو تا عزم بیداری کند
یا مرا در عشق او یاری کند
عقل کو تا علم در پیش آورم
یا به حیلت عقل در بیش آورم
دست کو تا خاک ره بر سر کنم
یا ز زیر خاک و خون سر برکنم
پای کو تا بازجویم کوی یار
چشم کو تا بازبینم روی یار
یار کو تا دل دهد در یک غمم
دست کو تا دست گیرد یک دمم
زور کو تا ناله و زاری کنم
هوش کو تا ساز هشیاری کنم
رفت عقل و رفت صبر و رفت یار
این چه عشق است این چه درد است این چه کار
-------------------------------------------------------------
شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۴
چند تا زدی زمین ؟
این بیشترین سوالیه كه این یه هفته ای ازم شد
اگه بگی نكردم میگن عجب آدم بی عرضه ای ؟ پس رفتی چكار كنی ؟
اگه بگی كردم ، تا فیها خالدون و قیمتش ازت می پرسن و دیگه ولت نمی كنن
آخه كسی نیست بگه شما رو سننه !
باور كنید اگه از جای خیلی مقدسی اومده بودم ، همین جماعت التماس دعا داشتند و میگفتن زیارت قبول
و لابد اگه قزوین میرفتم می پرسیدن چند بار زدنت زمین ؟!!
حالا شما رو به خدا ببینید كه حافظ در این تفال چطور به ما متلك انداخت:
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بیغشم
گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو
آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم
من آدم بهشتیم اما در این سفر
حالی اسیر عشق جوانان مه وشم
در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز
استادهام چو شمع ، مترسان ز آتشم
شیراز معدن لب لعل است و کان حسن
من جوهری مفلسم ایرا مشوشم
شهریست پر کرشمه و حوران ز شش جهت
چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست
آیینهای ندارم از آن آه میکشم
-------------------------------------------------------------
دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۴
تا هواي سفر بسرم زد بدون معطلي و برنامه ريزي قبلي ساكم را برداشتم و از ترمينال آزادي راهي استانبول شدم .بعد از شش روز اقامت در استانبول مستقيم رفتم مشهد و در نهايت برگشتم كرج . طي اينهمه راه اونم با اتوبوس خستگي رو بدجوري توي تنم نشونده .
از استانبول هر چه بگم كم گفته ام . استانبول به معناي واقعي شهر آسيايي اروپايي ست . شهري كه پنج نوبت در روز از مساجد آن صداي اذان به گوش ميآد و بارها و كافه ها تا صبح بازند .
براي سوغاتي فعلا اين يك بيت شعر را كه در يكي از مساجد توي يك كتاب به چشمم خورد قبول كنيد تا بعدا اگه فرصتي شد بيشتر بنويسم :
منع نظاره را مكن لطف تو اينقدر بس است
بنده خويش خوان مرا بهر من اين نظر بس است
-------------------------------------------------------------