مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






پنجشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۳
 
غير قابل پيش بيني ست . گاه مثل موم از حرارت دستانم آب مي شود و گاه همچون اسب سركشي است كه رام نمي شود . لگام و افسار نمي پذيرد و بيقراري مي كند . شلاق زخمي اش مي كند ولي فقط اين بازوي من است كه خسته مي شود . چموش است و لگد مي زند و بارها به زمينم زده به حدي كه كوفتگي روزها در تن من ماسيده و خارج نشده .
نزديكش كه مي شوم مي گريزد و هرگاه كه به حال خودش رهايش مي كنم خود بخود مي آيد و چون طفلي معصوم در كنارم مي نشيند ، سرش را بر شانه ام مي گذارد و ساكت و آرام به يك نقطه ذل مي زند و لايه اي از اشك پرده چشمش را مي گيرد و با نگاهش هزار حرف نگفته مي گويد . با تمام حرارتي كه تنش دارد باز از سرما مي لرزد و ضربان قلبش در گوشم طنين مي افكند و تا دستش مي زنم مثل فنر از جا مي پرد و جيغ مي زند . مثل اينكه همه بدنش رو سنسور كار گذاشتن .
روحش وحشي ست ، انگار متعلق به يك سرخپوست يا يك بومي آفريقايي ست . بين خودمان بماند ، آتش پرست است و جادو جمبل مي داند . شبها تا چشمانم گرم مي شود شبحي را به سراغم مي فرستد تا قلقلكم بدهد و از خواب بيدارم كند و تا جست مي زنم كه بگيرمش فرار مي كند . بعضي وقتا شك ميكنم كه مي خواهد ترتيبم را بدهد .
با سيستم و روش شهر نشيني و ماشيني بيگانه است . اينجا نمي تواند دوام بياورد . بايد برگردد به همان صحراي كالاهاري يا به جنگل هاي انبوه آمازون . قصد دارد مرا با خود ببرد و دست بردار نيست . گويا همزاد خود را يافته . با تمام آلودگي كه مرا به اينجا چسبانده است ، مدت هاست كه ميلم به يك جاي بكر و دور از دسترس ميكشه . ساعت مچي و كفش هايم را خواهم كند با هم فرار خواهيم كرد .



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------

Home