آري جوانمردا !
مالِلتُرابِ و رَبُّ الارباب آب و خاك را با ذات پاك چكار ؟
لم يكن را با لم يزل چه پيوند ؟
ظلوم جهول را با سبوح قدوس چه اتصال ؟
عجبا كارا ، پارسايان در دعا گويند يا رب ز ما بِمَبُر !
اي دون همت كي پيوسته بودم تا ببرم ؟ يا كي بريدم تا بپيوندم ؟ اميد وصال كي بود تا بيم فراق باشد ؟
نه اتصال و نه انفصال ، نه قرب و نه بعد ، نه ايمني و نه نااميدي ، نه روي گفتار نه جاي خاموشي ، نه روي رسيدن نه راه بازگشتن ، نه انديشه صبر كردن نه فكر فرياد زدن ، نه مكاني كه وهم آنجا فرود آيد نه زمانيكه فهم آنجا رسد .
بدست علما جز گفتگويي نه ، در ميان فقها جز جست و جويي نه ، اگر به كعبه روي جز سنگي نه ، و اگر به مسجد آيي جز ديواري نه ، اگر در زمين نگري جز مصيبتي نه ، اگر در آسمان نگري جز حيرتي نه ، در دماغها جز صفرايي نه ، در سرها جز سودايي نه ، از روشنايي روز جز آتشي نه ، و از ظلمت شب جز وحشتي نه ، از توحيد موحدان جز آرايشي نه و از الحاد ملحدان جز آلايشي نه ، از موسي كليم سودي نه و از فرعون مدعي زياني نه ، اگر بيايي بيا كه درباني نه و اگر بروي برو كه پاسباني نه .
رسائل نثر . سعدي
-------------------------------------------------------------