مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۳
 
من كه جرات اومدن نداشتم ، تو منو كشوندي و آوردي . من سالها بود كه در كتابها خونده بودم و مردم نصيحتم كرده بودند كه از تو برحذر باشم . عقل بارها از عشق تو منعم كرده بود و خوب ميدونستم كه گيسوي تو دام بلا و ابروي تو تيغ جفاست .
ولي چه كنم كه از ازل سوداي تو را در سر و عشقت در دل داشتم . مدت ها بود كه منتظر بودم تا از تو صلايي بشنوم و مرا بخود بخواني .
تا اينكه اون شب مهتابي منو به ميعادگاه فرا خوندي . در دل شوق ديدار تو داشتم ولي بر لب انكار ميكردم . نفهميدم چگونه رام شدم يا اينكه خام شدم .
قبل از حضور در ميعادگاه يكبار ديگه تمام درسها را مرور كردم . مبادا به تو بنگرم . مبادا در چاه زنخدانت افتم . دست و پايم ميلرزيد .
...
جامي از خم شراب كهنه پر كردند . عقل فرياد و نهيب كشيد كه نگير . دستم را پس كشيدم . سروشي در همه جا پيچيد كه :

هشدار كه گر وسوسه عقل كني گوش
آدم صفت از روضه رضوان بدر آيي


انگار بايد هر چه بادا باد را ميخوندم و مي نوشيدم . مي دونستم كه تلخ است ولي چه ميشد كرد ، شراب ارغواني به من مي خنديد . سرم را بالا گرفتم تا بنوشم
اي واي ! آنچه نبايد رخ ميداد، اتفاق افتاد . درسها و ترفندها را فراموش كردم . چشمم به چشمان افسونگرت افتاد . جام از كفم افتاد . مات جمال تو گشتم . از آتش رويت جانم سوخت ، تيغ ابروانت سينه ام را دريد و تير مژگانت قلبم را شكافت . مرغ دلم پريد ودر گيسوي تو آشيانه گرفت .
بي رمق و خسته افتاده بودم و منتظر تا از جام لبهايت جاني تازه بگيرم كه رخ پوشيدي و رفتي و مرا در حسرت خود گذاشتي و من ماندم و داغ مشتاقي و مهجوري .



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------

Home