كنار امامزاده طاهر بساط پهن كرده و معركه گرفته بود . مي گفت اسمش پهلوون كاظمه . بعضي وقتا هم تركي حرف مي زد . يه عده زياد زن و مرد و كوچيك و بزرگ دورش حلقه زده بودند . زنجير به بدنش بست و پاره كرد . چند تا مار درآورد . مجمعه مسي رو جرداد . موتور هوندا رو روي دهن و دندوناش نگه داشت . تردستي كرد و كلي مردم رو خندوند .
تقريبا يك ساعت واسه مردم برنامه اجرا كرد . آخر برنامه تا اومد پارچه پهن كنه و پول جمع كنه ، مردم يكي يكي رفتند . چند نفري هم اومدن جلو و روي پارچش اسكناس انداختند . ولي هزار تومن هم جمع نشد . دلم واسش سوخت، خلوت كه شد رفتم پيشش و يك هزار تومني بهش دادم . نگاه عميقي بهم كرد و دستشو گذاشت رو دوشم و پول رو پس داد . گفت ببين جوون من تا حالا نون گدايي و ترحم به زن و بچه ام ندادم . من پول هنر و كارم رو مي گيرم . همين ملتي كه ديدي آخر كار جيم شدند ، وقتي ميرن سينما يا تاتر كلي پول خرج ميكنند ولي وقتي يكي مثه من كنار خيابون براشون برنامه اجرا ميكنه زورشون مياد دويست تومن خرج كنند . آخه لامروتا ! شما كه پول بده نيستيد پس چرا جمع مي شيد . عيبي نداره ، روزي رو خدا مي رسونه نه بنده خدا .
گفتمش پس يه چيزي بهت ميگم ولي نه نگو
گفت بگو جوون
گفتم امروز ناهار مهمون من هستي .
-------------------------------------------------------------