مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۳
 
كنار امامزاده طاهر بساط پهن كرده و معركه گرفته بود . مي گفت اسمش پهلوون كاظمه . بعضي وقتا هم تركي حرف مي زد . يه عده زياد زن و مرد و كوچيك و بزرگ دورش حلقه زده بودند . زنجير به بدنش بست و پاره كرد . چند تا مار درآورد . مجمعه مسي رو جرداد . موتور هوندا رو روي دهن و دندوناش نگه داشت . تردستي كرد و كلي مردم رو خندوند .
تقريبا يك ساعت واسه مردم برنامه اجرا كرد . آخر برنامه تا اومد پارچه پهن كنه و پول جمع كنه ، مردم يكي يكي رفتند . چند نفري هم اومدن جلو و روي پارچش اسكناس انداختند . ولي هزار تومن هم جمع نشد . دلم واسش سوخت، خلوت كه شد رفتم پيشش و يك هزار تومني بهش دادم . نگاه عميقي بهم كرد و دستشو گذاشت رو دوشم و پول رو پس داد . گفت ببين جوون من تا حالا نون گدايي و ترحم به زن و بچه ام ندادم . من پول هنر و كارم رو مي گيرم . همين ملتي كه ديدي آخر كار جيم شدند ، وقتي ميرن سينما يا تاتر كلي پول خرج ميكنند ولي وقتي يكي مثه من كنار خيابون براشون برنامه اجرا ميكنه زورشون مياد دويست تومن خرج كنند . آخه لامروتا ! شما كه پول بده نيستيد پس چرا جمع مي شيد . عيبي نداره ، روزي رو خدا مي رسونه نه بنده خدا .
گفتمش پس يه چيزي بهت ميگم ولي نه نگو
گفت بگو جوون
گفتم امروز ناهار مهمون من هستي .



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------

Home