بيا كه زمين بي تو تنگ است و آسمان دلتنگ

تولدت مبارك مكاشفه
-------------------------------------------------------------
*معما (2)
گر بخواهي نام آن سيمين عذار
نيم سنگي بر لب دريا گذار
-------------------------------------------------------------
جان آمده جان آمده
جانان جانان آمده
هم جان و جانان آمده
آب آمده آب آمده
جام مي ناب آمده
عطشان و سيرآب آمده
مست آمده مست آمده
برهمزنان دست آمده
آن مست بي دست آمده
بي دست در رقص آمده
رقصي كه بي نقص آمده
مستانه در رقص آمده
باز آمده باز آمده
عباس شهباز آمده
عباس جانباز آمده
-------------------------------------------------------------
اگه به منزل استاد شهريار در تبريز تشريف برده باشيد مي بينيد كه اسباب و اثاث خانه را همانگونه كه استاد استفاده مي كرده بصورت موزه درآورده اند . شهريار در آخرين لحظات عمر غزلي را سروده كه فقط دو بيت اول آنرا توانسته است بنگارد
ياران چرا به خانه ما سر نمي زنند
آخر چه شد كه حلقه بر اين در نمي زنند
دائم پرنده اند به هر بام و بر ولي
ديگر به بام خانه ما پر نمي زنند
بيست و هفتم شهريور روز شعر و ادب فارسي ، روز بزرگداشت استاد سيد محمد حسين شهريار است .
حراج عشق نام غزلي است كه برايتان انتخاب كرده ام :
چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشيدی به درد خويش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خيالت ساده دل تر بود و با ما از تو يك رو تر
من اينها هر دو با آئينهی دل روبرو کردم
فرود آ ای عزيز دل که من از نقش غير تو
سرای ديده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود ديشب با خيالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
تو با اغيار پيش چشم من می در سبو کردی
من از بيم شماتت گريه پنهان در گلو کردم
ازين پس شهريارا، ما و از مردم رميدنها
که من پيوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
-------------------------------------------------------------
معما (1) ***
با جايزه
ايوب يتيم را بگير و بنشان
در نزد مسافري كه بيمار بود
-------------------------------------------------------------
يه دوست بهم گفت :
من ياد گرفته ام كه هميشه سرم را بالا بگيرم و به خدا لبخند بزنم
-------------------------------------------------------------
در حيرتم از مرام اين مردم پست
اين طايفه زنده كش مرده پرست
تا مَرد بود زنده ، كُشندش به جفا
تا مُرد ، به عزت ببرندش سر دست
-------------------------------------------------------------
ايکاش
دريانوردی بودم و ايکاش
قايقی داشتم
تا در بندر آبی چشمانت بادبان می افراشتم
-------------------------------------------------------------