صلا درداده بودند كه
بزم عشق است بيا
چه خوش نوايي بود كه به گوش جان نيوش مي كردم . آن شب كه ماه كامل بود چه كسي مرا صلا مي زد ؟!
آهاي ! شماها كه مرا به قمار عشق مي خوانيد . صداي دستك زنان و پاي كوبان شما را شنيدم و ديدم كه از چين و ماچين جستن مي كنيد . بوي شراب مي زنيد . صداي سلام و بانگ نوشانوش مي آمد و لب پَر شدن پياله ها به زير جام ساقي .
صدايم مي زدند كه از خواب گران خيز . ناصحي در گوشم چنين گفت :
اي گداي خانقه برجه كه در دير مغان
ميدهند آبي كه دلها را توانگر مي كنند
در آن صحنه چه مي گذشت ! بزم بود يا رزم . شمشيرها و خنجرها در رقص و صداي چكاچكشان مي آمد . بوي خون و خاك به مشام مي رسيد. فرياد سرداده بودند كه :
هلاك ما به بيابان عشق خواهد بود
كجاست مرد كه با ما سر سفر دارد
چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزم . همت مي طلبم و ياري مي خواهم . تا به پيش يار سراندازم و چون تيغ زند سپر از دست نيز نسازم و گردن فرازي كنم .
به تيغم گر کشد دستش نگيرم
وگر تيرم زند منت پذيرم
کمان ابرويت را گو بزن تير
که پيش دست و بازويت بميرم
من مدد مي جويم . كجايند پيران سحر خيز . كجايند آشنايان و نظربازان كه خاك را كيميا كنند و هر درد را به گوشه چشمي دوا .
آه و افسوس كه قدر ندانستيم . رندان عافيت سوز از مستي در خواب شدند و بيهوش و خاموش. اي دريغا كه بار بربستند و بگردشان نرسيديم و رفتند .
-------------------------------------------------------------