اونقدر اصرار كردم تا آخرش راضي شد واسم ماكاروني درست كنه . گره گوشه چارقدش رو باز كرد و يه پنجاه تومني بهم داد و منم پريدم از بقالي كوچمون يه بسته ماكاروني خريدم و آوردم بهش دادم . گفتش من تا حالا از اين غذاها درست نكردم ، خوب و وبدش پاي خودت . گفتم مگه ميشه چيزي بدست شما پخته بشه و خوشمزه نشه .
صابون يه ماكاروني حسابي رو به شكمم ماليده بودم .ظهر كه شد سفره رو پهن كرد و منم چارزانو نشستم سر سفره ، ولي چشمتون روز بد نبينه ، بشقاب رو كه جلوم گذاشت ديدم كه ماكاروني رو با رب و پياز تفت داده . گفت واسه شبت هم توي تابه كنار گذاشتم .
واسه اينكه تو ذوقش نخوره با ولع شروع كردم به خوردن .
گفت ننه چرا حولي ، دنبالت كه نمي كنن . من نميدونم اينا چيه كه ميخوري . يه وقت ميچسبه به مزاجت و خداي نكرده ثقل مي كني !
گفتم آخه تو كه خبر نداري ننه . اين غذاي ايتاليايياست . تازه اسم اصليشم اسپاگتيه .
خدابيامرز سري تكون داد و شروع كرد به تيريت نون توي كاسه اشكنه خودش .
-------------------------------------------------------------