اين سخن با آب زر بايد نوشت :
و شايد اين از کوری من بود که خوب نديدم ..که دنيا سرمايه دار تر و زندگی غنی تر از اين است که تنها در جستجوی چشمی باشيم ... چه سرازيری عجيبی ؟؟!! و سقوط عظيمی ؟؟!!
که اگر زنده ايم فقط بخاطر ديدن چشمی.. بهتر است که ديده بر هم نهيم و هيچ نبينيم ..
از ياد نبريم که چشم ها منتظرند . جانها در انتظارند.و دست هايی دراز و ديده هايی نگران.. کاری کنيم و دستی بگيريم .. گامی برداريم و باری سبک کنيم ..
از آن چشمانی که تو ميگويی. من هزار ديده ام و ميبينم و ميدانم ...قصه دراز نميگويم ..
شايد آنروز تو آنی نبودی که امروز هستی .. و شايد من امروز آنی نيستم که آنروز بودم ..همين
-------------------------------------------------------------