اي كه خوردي تير و سودايي شدي
لاابالي ، رند و شيدايي شدي
تا كه دل را كرده اي ماواي دوست
مست گرديدي و هر جايي شدي
اي كه دوري از رخ نامحرمان
در سماعي ، دور و بالايي شدي
تا به ابراهيم اشارت كرده اند
در مقام صبر ، ايوبي شدي
تا كه مولا سوخت جانت را به عشق
صيقلي و
علي الهي شدي
صحبت از سر كردي و سودا و سودازدگي ، گرچه به قول خودت سري نداري ولي سرْداري اي بي سَر پر سِر .
آري ! براي قدم دوست ، سر قليليست كه هر بي سر و پايي چون ما دارد . اما ما را سري ست با او كه گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم برآن سريم كه گر دست رسد بر سر زلفينش ، چون گوي چه سرها كه به چوگانش بازيم .
اگر از همه اين سرها به سلامت درگذريم ، شايد مثل تو بي سر گرديم . تقديم به
شما از حافظ :
چو خامه در ره فرمان او سر طاعت
نهاده ايم مگر او به تيغ بردارد
کسی به وصل تو چون شمع يافت پروانه
که زير تيغ تو هر دم سری دگر دارد
به پای بوس تو دست کسی رسيد که او
چو آستانه بدين در هميشه سر دارد
-------------------------------------------------------------