مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






شنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۲
 
مانند چنين شبي در شهري كويري و كوچك ، در خانه اي كاه گلي و بزرگ ، در شبي زمستاني و سرد ، كنار كرسي زغالي ، زير نور چراغ نفتي ، از مادرم متولد شدم .
حال نه از مادرخبري ست و نه از آن خانه اثري
نمي خواهم كسي تولدم را تبريك گويد . جاي تبريك گفتن ندارد .
به عادت قديم ، هر شب شماره چهار رقمي خانه را مي گيرم . بوق هاي عجيب و پيغامي مي شنوم كه :
شماره شما در شبكه موجود نمي باشد .
نااميدانه گوشي تلفن را مي گذارم و تنها رهسپار خياباني كه به امامزاده منتهي مي شود مي گردم و زمزمه مي كنم :
كجاست اون كوچه ، چي شد اون خونه ، آدماش كجان ، خدا مي دونه
يادم مياد از دوران كودكيم كه فرفره بدست به دور مادر مي گرديدم و مي خواندم :
اي مادر عزيز كه جانم فداي تو
قربان مهرباني و لطف و صفاي تو

هرگز نشد محبت ياران و دوستان
همپايه محبت و لطف و وفاي تو

و او مرا دعا مي كرد كه الهي پير شي مادر . ومن چيزي از دعاي او نمي فهميدم . و اين روزها در فراق او پيري را تجربه مي كنم وخوب مي فهمم .

آنشب كه مادر مرد ، باور نمي كرديم
رخت عزا را ما ، در بر نمي كرديم

آنشب كه مادر مرد ، مهتاب پنهان شد
آشوب در صحرا افتاد و طوفان شد

از نوجوانيم بياد مي آورم كه برايم اسپند دود ميكرد و ان يكاد ميخواند . ولي افسوس كه حجله عزاي او در ابتداي كوچه روشن شد و تابوت او بر دوشم روان و من به رسم قديم خراسان چاووش عزا خواندم .
....
او از گوشه تابوت در گوشم ناگفتني ها و نشنيدني ها مي گفت و اشكهاي من تمام آنها را بر مسيري كه به مزار او مي انجاميد مي نوشتند . هيچوقت گمان نمي بردم كه روزي اين مسير را در مرگ او بپيمايم . تمام اين راه را پاهايم حفظ هستند . همان مسيري است كه هر ساله با علم و پيراهن سياهي كه برايم تهيه كرده بود در روزهاي عاشورا رفته ام . و آموخته بود مرا كه فرياد بزنم :
چه كربلاست امروز
چه پر بلاست امروز
....
در آخرين لحظه وداع برايم چنين سرود :

آبــرو خــواهي مقــيــم آسـتان خويـش بــاش
اشك را از ديده پا بيرون نهادن خواري است


و من با حسرت گفتمش
اي كاش دردم را افشا نمي كردم
اي كاش اين دل را رسوا نمي كردم

اي كاش اشكم را جاري نمي كردم
در ديده مردم ، زاري نمي كردم

اي كاش اي مادر هرگز نمي مردي
در اين غم و ماتم ما را نمي بردي



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------

Home