مانند چنين شبي در شهري كويري و كوچك ، در خانه اي كاه گلي و بزرگ ، در شبي زمستاني و سرد ، كنار كرسي زغالي ، زير نور چراغ نفتي ، از مادرم متولد شدم .
حال نه از مادرخبري ست و نه از آن خانه اثري
نمي خواهم كسي تولدم را تبريك گويد . جاي تبريك گفتن ندارد .
به عادت قديم ، هر شب شماره چهار رقمي خانه را مي گيرم . بوق هاي عجيب و پيغامي مي شنوم كه :
شماره شما در شبكه موجود نمي باشد .
نااميدانه گوشي تلفن را مي گذارم و تنها رهسپار خياباني كه به امامزاده منتهي مي شود مي گردم و زمزمه مي كنم :
كجاست اون كوچه ، چي شد اون خونه ، آدماش كجان ، خدا مي دونه
يادم مياد از دوران كودكيم كه فرفره بدست به دور مادر مي گرديدم و مي خواندم :
اي مادر عزيز كه جانم فداي تو
قربان مهرباني و لطف و صفاي تو
هرگز نشد محبت ياران و دوستان
همپايه محبت و لطف و وفاي تو
و او مرا دعا مي كرد كه الهي پير شي مادر . ومن چيزي از دعاي او نمي فهميدم . و اين روزها در فراق او پيري را تجربه مي كنم وخوب مي فهمم .
آنشب كه مادر مرد ، باور نمي كرديم
رخت عزا را ما ، در بر نمي كرديم
آنشب كه مادر مرد ، مهتاب پنهان شد
آشوب در صحرا افتاد و طوفان شد
از نوجوانيم بياد مي آورم كه برايم اسپند دود ميكرد و ان يكاد ميخواند . ولي افسوس كه حجله عزاي او در ابتداي كوچه روشن شد و تابوت او بر دوشم روان و من به رسم قديم خراسان چاووش عزا خواندم .
....
او از گوشه تابوت در گوشم ناگفتني ها و نشنيدني ها مي گفت و اشكهاي من تمام آنها را بر مسيري كه به مزار او مي انجاميد مي نوشتند . هيچوقت گمان نمي بردم كه روزي اين مسير را در مرگ او بپيمايم . تمام اين راه را پاهايم حفظ هستند . همان مسيري است كه هر ساله با علم و پيراهن سياهي كه برايم تهيه كرده بود در روزهاي عاشورا رفته ام . و آموخته بود مرا كه فرياد بزنم :
چه كربلاست امروز
چه پر بلاست امروز
....
در آخرين لحظه وداع برايم چنين سرود :
آبــرو خــواهي مقــيــم آسـتان خويـش بــاش
اشك را از ديده پا بيرون نهادن خواري است
و من با حسرت گفتمش
اي كاش دردم را افشا نمي كردم
اي كاش اين دل را رسوا نمي كردم
اي كاش اشكم را جاري نمي كردم
در ديده مردم ، زاري نمي كردم
اي كاش اي مادر هرگز نمي مردي
در اين غم و ماتم ما را نمي بردي
-------------------------------------------------------------