مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۲
 
عزيزا

دلبرا

معشوقا


چه در روز وصال باشم چه در شب فراق و هجران ، برايم تفاوتي ندارد . چون در هر دو حالت من به تو مشغول هستم

شگفتــا كه من مشتاق و علاقمند توام و از سر شوق احوالجوي تو هستم ، با اينكه تو همواره همراه مني

شگفتــا كه چشم هايم براي تو ميگريند درحاليكه تو در مردمكشان نشسته اي

شگفتــا كه جانم شيفته و مشتاق توست و اين درحاليست كه تو در دروني ترين لايه هاي وجود من جاي داري

خيالك في عيني و ذكرك في فمي
و مثـواك فـي قــلـبــي فايـن تـغـيـب


ايكه خيالت در چشم و يادت بر زبان و خانه ات در قلب من است
پس ديگر كجا پنهان مي شوي



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------


دوشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۲
 
پسرك كنار پياده رو از سرما كز كرده بود و منتظر بود يكي از راه برسه و بره رو باسكولش . هزمان هم كتاب فارسيشو باز كرده بود و زير نور كم ، تند و تند مشق مي نوشت . دلم واسش سوخت و خودمو وزن كردم . باسكولش خراب بود ولي به روي خودم نياوردم و چيزي بهش نگفتم و يه سكه بيست و پنچ تومني بهش دادم . ميخواستم برم كه يه پيره مرد عصا به دست كفشاشو درآورد و رفت رو باسكول ولي عصاش هنوز روي زمين بود و خودش رو نگه داشته بود . خندم گرفته بود . بنده خدا نفهميد وزنش چقده كه اومد پايين . همونطور كه پاهاشو ميذاشت تو كفشاش ، دست كرد تو جيب شلوارش و يه اسكناس درآورد . ديد پنجاه تومنيه ، گذاشت تو جيبش . با خودم گفتم شايد دنبال يه مقدار كمتر ميگرده . دست كرد تو جيب ديگش . ايندفعه يه صد تومني دراومد . باز گذاشت توي جيبش . گفتم كارا برعكسه ، ميخواد كمتر پيدا كنه ، بيشتر در مياد . اين دفعه سنجاق جيب بغل كتش رو باز كرد . يه اسكناس هزاري و چند تا پونصد تومني داشت . هزار تومني رو به پسرك داد و راهش رو گرفت وعصازنان رفت به سمت خونه هاي فقير نشين كنارريل راه آهن .



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------


شنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۲
 
اي آنكه چشم پاكت ، آيينه شد خدا را
دست كريم گرمت ، روزي دهد گدا را

فقر تمام هستم ، بر تو غلام هستم
بر عالمي نبخشم ، اين حالت غنا را



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------


شنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۲
 
مانند چنين شبي در شهري كويري و كوچك ، در خانه اي كاه گلي و بزرگ ، در شبي زمستاني و سرد ، كنار كرسي زغالي ، زير نور چراغ نفتي ، از مادرم متولد شدم .
حال نه از مادرخبري ست و نه از آن خانه اثري
نمي خواهم كسي تولدم را تبريك گويد . جاي تبريك گفتن ندارد .
به عادت قديم ، هر شب شماره چهار رقمي خانه را مي گيرم . بوق هاي عجيب و پيغامي مي شنوم كه :
شماره شما در شبكه موجود نمي باشد .
نااميدانه گوشي تلفن را مي گذارم و تنها رهسپار خياباني كه به امامزاده منتهي مي شود مي گردم و زمزمه مي كنم :
كجاست اون كوچه ، چي شد اون خونه ، آدماش كجان ، خدا مي دونه
يادم مياد از دوران كودكيم كه فرفره بدست به دور مادر مي گرديدم و مي خواندم :
اي مادر عزيز كه جانم فداي تو
قربان مهرباني و لطف و صفاي تو

هرگز نشد محبت ياران و دوستان
همپايه محبت و لطف و وفاي تو

و او مرا دعا مي كرد كه الهي پير شي مادر . ومن چيزي از دعاي او نمي فهميدم . و اين روزها در فراق او پيري را تجربه مي كنم وخوب مي فهمم .

آنشب كه مادر مرد ، باور نمي كرديم
رخت عزا را ما ، در بر نمي كرديم

آنشب كه مادر مرد ، مهتاب پنهان شد
آشوب در صحرا افتاد و طوفان شد

از نوجوانيم بياد مي آورم كه برايم اسپند دود ميكرد و ان يكاد ميخواند . ولي افسوس كه حجله عزاي او در ابتداي كوچه روشن شد و تابوت او بر دوشم روان و من به رسم قديم خراسان چاووش عزا خواندم .
....
او از گوشه تابوت در گوشم ناگفتني ها و نشنيدني ها مي گفت و اشكهاي من تمام آنها را بر مسيري كه به مزار او مي انجاميد مي نوشتند . هيچوقت گمان نمي بردم كه روزي اين مسير را در مرگ او بپيمايم . تمام اين راه را پاهايم حفظ هستند . همان مسيري است كه هر ساله با علم و پيراهن سياهي كه برايم تهيه كرده بود در روزهاي عاشورا رفته ام . و آموخته بود مرا كه فرياد بزنم :
چه كربلاست امروز
چه پر بلاست امروز
....
در آخرين لحظه وداع برايم چنين سرود :

آبــرو خــواهي مقــيــم آسـتان خويـش بــاش
اشك را از ديده پا بيرون نهادن خواري است


و من با حسرت گفتمش
اي كاش دردم را افشا نمي كردم
اي كاش اين دل را رسوا نمي كردم

اي كاش اشكم را جاري نمي كردم
در ديده مردم ، زاري نمي كردم

اي كاش اي مادر هرگز نمي مردي
در اين غم و ماتم ما را نمي بردي



نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------

Home