ديشب تو مرا به آسمانها بردي
پر دادي و تا به كهكشانها بردي
گوشم همه بر قول دل انگيز تو بود
انگار كه دست من به گيسوي تو بود
تو آمدي و ز دل بسي غمها رفت
در سينه من قلقله اي بر پا هست
تو خسته و دل شكسته بودي اما
چشم و دهنت چه خنده ها زد برما
من بودم و آن درخت سرسبز و قشنگ
بر شاخه آن لانه مرغي دلتنگ
مي گفت دلش گرفته و غمناك است
چشمش به ره و گونه او نمناك است
گفتم كه تو قدر اين دل خسته بدان
چون منزل دوست شد دل خسته دلان
-------------------------------------------------------------