مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






چهارشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۲
 
يك ساعت بود كه دهنم باز بود و فكم مي خواست در بره . ديگه حوصله ام سر رفته بود و اعصابم خورد شده بود . مي خواستم يك لگد بزنم به چراغ بالاسرم و ميز و دم و دستك دندونپزشكي رو بهم بريزم .
دكتر داشت دندونم رو عصب كشي ميكرد . بهش گفتم سرويس شدن دهن رو هم فهميدم . خنديد . شايد با خودش گفت صبر كن موقع حساب كتاب برسه ، اون موقع مي فهمي دهن چجوري سرويس ميشه !
گفتم دكتر! حالا كه دندونم عصب نداره ، اگه دوباره بپوسه چطوي متوجه ميشم . گفت پوسدنش رو نمي فهمي چون دردي احساس نمي كني . بدترين بيماري ها اونايي هستند كه درد ندارن و وقتي متوجه مي شي كه ديگه كار از كار گذشته و علاجي بجز مرگ نيست .
با خودم گفتم اين درد و عصب عجب چيزاي خوبين . ايكاش دكترعصب دندوني رو كه كشيده بود به قلبم ، به وجدانم ، به شرافتم پيوند مي زد . نكنه بيماري بگيرن كه دردي احساس نكنم . نكنه وقتي بفهمم كه ديگه علاجي جز آتش نباشه .
آخه اگه دندونم بپوسه و نفهمم خيلي مهم نيست يا مي كشمش كه بدون دندون هم مي شه زندگي كرد يا فوقش جاش دندون مصنوعي مي كارم . ولي اگه قلبم ، وجدانم ، شرافتم بپوسن بوي تعفنشون دوروبريامو و بيشتر خودمو آزار مي ده . مصنوعيش هم وجود نداره . اون موقع ديگه وجود خودم اضافيه .
اي درد چقد دوستت دارم . هميشه باهام باش
اي عصب خيلي ميخوامت . ديگه هيچ عصبي رو نمي كشم .




نوشته شد توسط  ع . جلالي    

-------------------------------------------------------------

Home