فرصتي دست داد تا چند شبي مهمان شبهاي كوير باشم . معمولا سالي يك بار نصيبم مي شو د .
شبها در بالاي پشت بام خانه كاه گلي با سقف هاي گنبدي حال و هواي ديگري دارد . نسيم خنك تن آدم را نوازش مي دهد . و گاه چنان سرد مي شود كه مجبور مي شوي ملحفه يا پتويي به خود بپيچي.
انبوه ستارگان بر سينه آسمان همچون پولك مي درخشند . نمي دانم چرا بطور ناخودآگاه بدنبال ستاره قطبي مي گردم و به جستجوي ستارگاني مي پردازم كه راهنماي يافتن ستاره قطبي هستند .
شايد به اين خاطر باشه كه همه ستاره ها دور ستاره قطبي مي چرخند و من هم در اين حركت دوار با آنها هستم .
در حجم سياهي شب در بهت و حيرتي فرو مي روم و در پهناي عالم خود را هيچ مي بينم . بيشتر اوقات به هيچ چيز فكر نمي كنم و فقط غرق تماشاي آسمان مي شوم .
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه اي برون آي اي كوكب هدايت
....
صداي خروس همسايه نويد صبح را مي دهد . چقدر آواز خواندن خروس را دوست دارم . هر بار كه او قوقولي قوقو مي كنه من هم در جوابش يك كلمه مي گم : جان
با اولين تلالو خورشيد بيدار مي شوم . دوباره به آسمان چشم مي گشايم . همه چيز با شبي كه چند ساعت پيش در آن بودم متفاوت است . هيچ خبري از آن همه ستاره نيست . فقط يك لوح بزرگ و ساده آبي رنگ كه خورشيد از گوشه آن مرا صدا مي زند .
انگار خدا روي بوم نقاشي خود يك دست رنگ آبي كشيده است و يا يك پارچه آبي رنگ روي نقاشي شبانه خود انداخته است .
تا تابستان سال ديگر انتظار ميكشم تا دوباره كوير مرا به مهماني شبهاي خود بخواند . اگه عمري باشه .
-------------------------------------------------------------