اولين بار بود كه مي ديدمت ولي انگار سالهاست مي شناسمت . مدت ها بود كه دنبال تو مي گشتم و خدا ترا بگونه اي عجيب ميهمانم كرده بود . نه اين من بودم كه ميهمان تو شده بودم و تو مرا پذيرفته بودي . چه سبز هستي اي مرغ مهاجر .
تو از زيباييهاي وادي عشق مي گفتي و من آرزو ميكردم ايكاش لحظه لحظه در كنارت مي بودم و در دل دعا ميكردم كه خدايا مرا نيز مسافر آن جزيره خوبيها كن كه حس غريبي مرا بسوي آن ميكشاند . تو ميگفتي ومن حظ مي كردم . تو ساقي بودي و من مست از ساغر تو و تو مست از ساغر يار.
غنيمت دانسته بودم و چشم از نگاهت بر نمي نداشتم . آه چه مي شد كه آن شب به صبح نمي رسيد وشمع هاي روشن در دستهامان خاموش نمي گشت . ولي افسوس كه زودتر از هر شب گذشت و تو رفتي . نه اين من بودم كه رفتم . وهميشه مشتاقم و آرزو مي كنم كه باز شبهايي مهتابي در كوچه مان ببينمت .
-------------------------------------------------------------