مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






دوشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۲
 
چندي پيش در جلسه سخنراني دكتر اصغرپور بودم . موضوع سخنراني رابطه علوم نوين با سرشت كيهاني بود . ايشان با استفاده از قوانين فيزيك و ژنتيك به بحث وحدت در عين كثرت پرداخت .
در پايان جلسه هم يك نصيحتي كرد و گفت كه هروقت خيلي شادي كه سر از پا نمي شناسي و غرور همه وجودت را گرفته و يا وقتي كه ناراحت و غمگيني هستي بطوريكه تمام درب ها را به روي خودت بسته مي بيني بدون اينكه به كسي بگي به قبرستان برو و با خودت خلوت كن .
راستش من بارها تجربه كرده ام كه پس از برگشتن از قبرستان خيلي سبك شده ام . ولي نمي دونم فضاي سرد حاكم بر قبرستان چگونه مي تواند نوسانات احساسات آدمي را كه يك سر طيف آن شادي و طرف ديگر را كه غم است متعادل سازد .
ياد اين غزل افتادم :
سالها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم

از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به كجا مي روم آخر ننمايي وطنم

مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بودست مراد وي از اين ساختنم



-------------------------------------------------------------


شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۲
 
مي خواستم عاشقانه بنويسم ، نتونستم
مي خواستم عارفانه بنويسم ، نتونستم
مي خواستم شاعرانه بنويسم ، نتونستم
مي خواستم صادقانه بنويسم ، نتونستم
مي خواستم خالصانه بنويسم ، نتونستم
مي خواستم واژگانه بنويسم ، نتونستم
هر چه كردم نتونستم ، نتونستم
فقط
فقط ساده و كودكانه تونستم بنويسم كه:

محمد جان تولدت مبارك



-------------------------------------------------------------


دوشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۲
 
اولين بار بود كه مي ديدمت ولي انگار سالهاست مي شناسمت . مدت ها بود كه دنبال تو مي گشتم و خدا ترا بگونه اي عجيب ميهمانم كرده بود . نه اين من بودم كه ميهمان تو شده بودم و تو مرا پذيرفته بودي . چه سبز هستي اي مرغ مهاجر .
تو از زيباييهاي وادي عشق مي گفتي و من آرزو ميكردم ايكاش لحظه لحظه در كنارت مي بودم و در دل دعا ميكردم كه خدايا مرا نيز مسافر آن جزيره خوبيها كن كه حس غريبي مرا بسوي آن ميكشاند . تو ميگفتي ومن حظ مي كردم . تو ساقي بودي و من مست از ساغر تو و تو مست از ساغر يار.
غنيمت دانسته بودم و چشم از نگاهت بر نمي نداشتم . آه چه مي شد كه آن شب به صبح نمي رسيد وشمع هاي روشن در دستهامان خاموش نمي گشت . ولي افسوس كه زودتر از هر شب گذشت و تو رفتي . نه اين من بودم كه رفتم . وهميشه مشتاقم و آرزو مي كنم كه باز شبهايي مهتابي در كوچه مان ببينمت .



-------------------------------------------------------------


پنجشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۲
 
سلام دوستان
روز سه شنبه رفتم نمايشگاه كتاب و مستقيما به ديدن رايان. او در غرفه نمايشگاه آستان قدس رضوي است. آستان قدس يك كارگاه كاغذ سازي سنتي و يك كارگاه اطلاع رساني برگزار كرده . براي اولين بار در عمرم ساخت سنتي كاغذ را ديدم كه توسط آقاي طباطبايي كه از مشهد تشريف آورده بودند انجام گرفت .
ساعت سه بعدالظهر رفتم سمينار مطبوعات و آزادي بيان . اونجا طبق قرار قبلي خبرنگار را ديدم . بعد از اتمام سمينار با خبرنگار به غرفه روزنامه خراسان رفتيم . تازه فهميدم كه روزنامه خراسان چه قدمت و تيراژ بالايي دارد . يك نشست و صحبت دوستانه با خبرنگار در غرفه مجله دنياي ارتباطات با آقاي عروج زاده ، سردبير مجله ، داشتيم .
ديشب هم رفتم ديدن مسعوداسكيزوفرني و احسان 22 ساله و چند تا ديگه از دوستاشون كه از مشهد اومده اند. با اينكه براي اولين بار بود كه اونا رو مي ديدم انگار سالهاست باهاشون رفيق هستم . جاتون خالي شام رو هم با هم خورديم . فكر نكنم روز پنجشنبه ديگه اونا رو ببينم . امشب هم ميخوان برگردند مشهد . ولي روز جمعه حتما ساعت دو مقابل غرفه روزنامه خراسان خواهم بود .
فعلا خدا حافظ



-------------------------------------------------------------


دوشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۲
 
غلط است اينكه گويند كه به دل ره است دل را
دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد



-------------------------------------------------------------

Home