مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






دوشنبه، دی ۳۰، ۱۳۸۱
 
صبح زود بود كه رسيدم و هوا خيلي سرد بود. تاكسي گير نمي اومد . مجبور بودم پياده برم . اول كوچه كه رسيدم چراغ خونه رو كه روشن بود ديدم. در خونه هم نيم باز بود و يك پير زن با چادر نماز ، اول كوچه رو نيگاه ميكرد . بي بي جان بود كه منتظر سوگوليش بود .
مثل هميشه اول دستش رو بوسيدم .
سماورش روشن چاييش آماده جانمازش پهن بود .
پاش درد ميكنه ولي به روي خودش نمي آره . هر چي ميگم بي بي جان تو بشين . من خودم كارهام رو انجام ميدم . زحمت نكش . ميدونيد چي ميگه ؟ ميگه هرچقدر مژه به پلك سنگيني داره اولاد هم به پدر و مادر سنگيني دارند .
در جوابش چيزي ندارم كه بگم . فقط واسش دعا ميكنم .
زنده باشي . سلامت باشي .



-------------------------------------------------------------

Home