مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۱
 
كوي يار
زماني در جستجوي كوي يار برآمده بودم ولي هر چه مي گشتم كمتر مي يافتم . تا دراين جستجو به پيري برخوردم . مدتي مرا نصيحت و ارشاد نمود واين بيت حافظ را بهتر دريافتم كه مي گويد:
طي اين مرحله بي همرهي خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر تنهايي
و چون از اين مرحله گذشتم او نشان كوي يار را در نزديكي كوه شمال داد . براي رسيدن به كوه شمال مراحل و راه زيادي در پيش بود و من مدتي تامل كردم تا بالاخره تصميم به رفتن گرفتم . از شهر اول و دوم گذشتم و بسوي كوه ادامه دادم تا به بارگاه امام زاده اي رسيدم و براي موفقيتم از او توسل جستم . خسته به چشمه اي رسيدم آبي از آن نوشيدم و سر و صورتي تازه كردم كه متوجه عطر خوشبوي پيچيده در آن فضا شدم . آري عطر بوي گل ياس بود و مشتاقانه به سمت جايي كه اين عطر از آن مي آمد راهي شدم كه باغ زيبايي از گل ياس در مقابل يافتم . بلبلان غرق در نغمه سرايي و باغباني مشغول آبياري و رسيدگي به گلها و من مست تماشابودم ونسيم صورت نوازي از مشرق مي وزيد .
ناگهان به ياد آوردم كه بايد بروم و كوي يار را پيدا كنم . با خود گفتم شايد باغبان نشاني از كوي يار داشته باشد به پيشش رفتم گفتم سلام باغبان آيا از كوي يار نشاني داري ؟
لبخند تلخي زد و پس از لحظه اي سكوت گفت :
كوي يار همينجا بود ولي حالا فقط كوي ياس است.
از اينكه تاخير كرده بودم و دير رسيده بودم غمگين بودم و خود را سرزنش ميكردم . ولي يادم آمد كه قاصدك مي تواند خبري از كوي يار برايم بياورد . قاصدك مهربان را صدا زدم و از او خواستم كه آنجا را برايم پيدا كند . درگوشش زمزمه اي كردم و او را راهي كردم .
قاصدك ! در انتظار رسيدن تو هستم.
...



-------------------------------------------------------------

Home