مهتاب
روي نگار در نظرم جلوه مي نمود                                        و ز دور بوسه بر رخ مهتاب مي زدم


كوچه هاي مهتاب


ارسال نامه به
ايميل ياهو

ايميل گوگل

Persian Weblogs

ديوان حافظ

بايگاني

MY PROFILE

Farsi Lampoditor

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.






چهارشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۱
 
ديروزدر ميان كوهها باز به تنهايي خود گريستم.هميشه احساس تنهايي كرده ام ، چه درجمع چه در تنهايي.
خود را متعلق به اين ديار نمي دانم و هيچ رغبتي به برگشتن از كوه به شهر را نداشتم و دلم ميخواست رقص كنان وذره صفت به خورشيد برسم و اشعار زير را زمزمه ميكردم :
دور از تو در اين شهر مرا همنفسي نيست
فرياد كنم از دل و فرياد رسي نيست
********
اي آه بسوزان ز شرر سينه ما را
كين سينه براي دل ما جز قفسي نيست
********
گفتم به دل از همهمه در سينه چه غوغاست
گفتا كه در اين خانه بجز يار كسي نيست
********
ما را نفس از هجر بلب آمد و مردم
گويند كه اين عشق تم هم جز هوسي نيست
********
صفايت را بنازم اي رند



-------------------------------------------------------------

Home